از نه ماهگی تا یکسالگی
دختر گلم
در اواخر نه ماهگی اولین مروارید قشنگت در اومد تا آغازی باشد برای خوردن و جویدن .
توی دیماه بود که دستای کوچولوت رو به مبل میگرفتی و می ایستادی و سعی میکردی که قدم برداری انشااله قدمای بزرگ تو زندگیت برداری که این ارزوی مامانی و بابایی هست.
اولین مسافرت دختر نازم هم توی دیماه بود . سفری به خوزستان و دیدن شهر های اونجا . دختری ما در طول سفر کاملا نجیب و اروم بود که ما اصلا حس نکردیم یه کوچولوی ده ماهه همراهمون هست .
باران خانوم در ششم بهمن ماه پسر عمو دار شد . محمد فرشاد پسر عمو علی.
گل نازم دهم بهمن ماه برای اولین بار بدون کمک گرفتن از جایی ایستاد و بیستم بهمن ماه راه رفت
چه لحظه ناب و قشنگی بود چه برقی میزد چشمای نازت انگار خودت هم فهمیده بودی که چه کار بزرگی کردی .
دخترکم این کلمات رو تا قبل از یکسالگی بخوبی میگفت :
مامان - بابا - عمه - امیر - جیزه - اجازه - ددر - به به .
تا تلفن زنگ میخورد به طرفش میدوید و میگفت ائووووووووو و لی لی حوضک رو کف دستش نشون میداد .