یادداشتهای مادرانه
8/1/90
دخترم آمدی ، ساعت 3:40 پا به این دنیا گذاشتی مامانی دیگه نمی تونست دوریت رو تحمل کنه
مامانی ، اولین باری که صورت ماهت رو دیدم خیلی شبیه بابا امیر بودی منم گفتم : " این که امیره "
9/1/90
اومدی خونه تا خونه ما رو پر نور کنی .
بابائیت با یه کت و شلوار کرم رنگ که برای تشریف فرمائی شما خریده بود اومد دنبالمون چقدر هم خوشتیپ شده بود ، مامان اکرم و خاله اعظم هم با من و تو بیمارستان بودند و بابا نصراله و خاله آزاده تو خونه مقدمات آمدنت رو فراهم میکردند .
بابا جواد و عمو علی هم دنبال گوسفند خریدن بودند تا جلوی پای شما قربونی کنند .
10/1/90
شناسنامه دار شدی . توی همین روز هم بابا جواد دفترچه بیمه برات گرفت .
اسم قشنگت هم شد باران که بابائی و مامانی از وقتی که فهمیدن شما دختری برات انتخاب کرده بودند .
مامان اکرم دلش میخواست اسمت بهار باشه و بابا جواد بیتا رو دوست داشت .
می بینی گلم همه اسم هایی که پیشنهاد میشدند با حرف ( ب ) شروع میشد .
19/1/90
بابا نصر اله اومد دنبالمون و تو برای اولین بار رفتی خونه بابائی . حدود یک هفته اونجا بودیم و بدجنسی کردیم و بابا امیر رو تنها گذاشتیم .
26/1/90
بابا امیر اومد دنبالمون و رفتیم خونه ، اولین شبی بود که سه نفری تنها بودیم و من و بابایی تا صبح بیدار بودیم و نگاهت میکردیم که خدایی نکرده برات اتفاقی نیوفته .
17/2/90
چهل روزه شدی گلم .
حمام چهل روزگیت رو رفتی .
3/3/90
امروز اولین کادو خانوم بودنت رو از بابائی گرفتی یه سارافون صورتی با کلاه .
این لباس رو برات نگه میدارم که بدونی زن بودن چه افتخاریه .
اولین خنده های معنی دار رو هم از این موقع شروع کردی و ما کلی ازت عکس گرفتیم چشم درشت مامان .
8/3/90
امروز دو ماهه شدی و رفتیم خونه مامانی تا واکسن بزنی .
باید به جنگ میکروبها بری .
دخترم خیلی اذیت شدی ولی قوی بودی و مقاومت کردی .
10/3/90
برای اولین با رفتی خونه مادر بزرگ بابا امیر ، مادر خیلی تو رو دوست داره .
رفتیم اونجا برای آش پشت پای دائی حمید که رفته بود مکه .
26/3/90
امروز با هم تصمیم گرفتیم بریم برای بابایی گل بخریم که اومد خونه خوشحال بشه آخه روز پدره امروز
امروز یکی از دوستهات هم بدنیا اومد پرهام پسر عمو علی و خاله پریسا .
نازنینم عاشق حرف زدنی و کلی اواز میخونی برامون و تلفنی گلی با خاله هات حرف میزنی .
8/4/90
سه ماهه شدی و هر روز یه کار جدید میکنی و کلی ما رو به وجد میاری
6/5/90
برای اولین بار سوار کاسکه نارنجیت شدی و رفتی بیرون .
کلی ناز کردی و با کنجکاوی به بیرون نگاه میکردی تا برگردیم خونه تو ماشینت خوابت برد.
8/5/90
4 ماهه شدی گلم . 4 ماهه که زندگی من و بابات رو حسابی شاد کردی .
دوباره اومدی خونه مامانی تا واکسن بزنی .
9/5/90
واکسن 4 ماهگیت رو زدی و اخر شب یه کم تب کردی ولی مقاومت کردی و بر میکروبها غلبه کری عاشقتم مامانی
11/5/90
اولین ماه رمضان زندگیت .
خیلی ناز شدی و روز به روز شیطون تر و کنجکاو تر میشی و کلی با ما حرف میزنی و ما هم کلی کیف میکنی همه میگن زود حرف میزنی .
21/5/90
رفتیم خونه خاله پریسا و عمو علی و اونجا کلی با پرهام عکس انداختی .
دخترم این روزها غریبی کردن رو یاد گرفتی و دنبال شناخت اطرافیانت هستی .
اولین قدمها رو برای مستقل شدن بر میداری ،غلت میزنی و بعدش غر میزنی که منو برگردونید تا دوباره غلت بزنم .
25/5/90
عادت کردی با بابائیت بری بیرون بگردی و اگه نری گریه میکنی و غر میزنی ، صبح ها بابایی یواشکی میره سر کار تا تو گریه نکنی .