باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

باران یعنی زندگی

یادداشتهای مادرانه

1390/6/5 23:58
نویسنده : مامان الی
735 بازدید
اشتراک گذاری

8/1/90

دخترم آمدی ، ساعت 3:40 پا به این دنیا گذاشتی مامانی دیگه نمی تونست دوریت رو تحمل کنه

مامانی ، اولین باری که صورت ماهت رو دیدم خیلی شبیه بابا امیر بودی منم گفتم : " این که امیره "

 

9/1/90

اومدی خونه تا خونه ما رو پر نور کنی .

بابائیت با یه کت و شلوار کرم رنگ که برای تشریف فرمائی شما خریده بود اومد دنبالمون چقدر هم خوشتیپ شده بود ، مامان اکرم و خاله اعظم هم با من و تو بیمارستان بودند و بابا نصراله و خاله آزاده تو خونه مقدمات آمدنت رو فراهم میکردند .

بابا جواد و عمو علی هم دنبال گوسفند خریدن بودند تا جلوی پای شما قربونی کنند .

 

 

10/1/90

شناسنامه دار شدی . توی همین روز هم بابا جواد دفترچه بیمه برات گرفت .

اسم قشنگت هم شد باران که بابائی و مامانی از وقتی که فهمیدن شما دختری برات انتخاب کرده بودند .

مامان اکرم دلش میخواست اسمت بهار باشه و بابا جواد بیتا رو دوست داشت .

می بینی گلم همه اسم هایی که پیشنهاد میشدند با حرف ( ب ) شروع میشد .

 

19/1/90

بابا نصر اله اومد دنبالمون و تو برای اولین بار رفتی خونه بابائی . حدود یک هفته اونجا بودیم و بدجنسی کردیم و بابا امیر رو تنها گذاشتیم .

 

26/1/90

بابا امیر اومد دنبالمون و رفتیم خونه ، اولین شبی بود که سه نفری تنها بودیم و من و بابایی تا صبح بیدار بودیم و نگاهت میکردیم که خدایی نکرده برات اتفاقی نیوفته .

 

17/2/90

چهل روزه شدی گلم .

حمام چهل روزگیت رو رفتی .

 

3/3/90

امروز اولین کادو خانوم بودنت رو از بابائی گرفتی یه سارافون صورتی با کلاه .

این لباس رو برات نگه میدارم که بدونی زن بودن چه افتخاریه .

اولین خنده های معنی دار رو هم از این موقع شروع کردی و ما کلی ازت عکس گرفتیم چشم درشت مامان .

 

8/3/90

امروز دو ماهه شدی و رفتیم خونه مامانی تا واکسن بزنی .

باید به جنگ میکروبها بری .

دخترم خیلی اذیت شدی ولی قوی بودی و مقاومت کردی .

 

10/3/90

برای اولین با رفتی خونه مادر بزرگ بابا امیر ، مادر خیلی تو رو دوست داره .

رفتیم اونجا برای آش پشت پای دائی حمید که رفته بود مکه .

 

26/3/90

امروز با هم تصمیم گرفتیم بریم برای بابایی گل بخریم که اومد خونه خوشحال بشه آخه روز پدره امروز

امروز یکی از دوستهات هم بدنیا اومد پرهام پسر عمو علی و خاله پریسا .

نازنینم عاشق حرف زدنی و کلی اواز میخونی برامون و تلفنی گلی با خاله هات حرف میزنی .

 

8/4/90

سه ماهه شدی و هر روز یه کار جدید میکنی و کلی ما رو به وجد میاری

6/5/90

برای اولین بار سوار کاسکه نارنجیت شدی و رفتی بیرون .

کلی ناز کردی و با کنجکاوی به بیرون نگاه میکردی تا برگردیم خونه تو ماشینت خوابت برد.

 

8/5/90

4 ماهه شدی گلم . 4 ماهه که زندگی من و بابات رو حسابی شاد کردی .

دوباره اومدی خونه مامانی تا واکسن بزنی .

 

9/5/90

واکسن 4 ماهگیت رو زدی و اخر شب یه کم تب کردی ولی مقاومت کردی و بر میکروبها غلبه کری عاشقتم مامانی

 

11/5/90

اولین ماه رمضان زندگیت .

خیلی ناز شدی و روز به روز شیطون تر و کنجکاو تر میشی و کلی با ما حرف میزنی و ما هم کلی کیف میکنی  همه میگن زود حرف میزنی .

 

21/5/90

رفتیم خونه خاله پریسا و عمو علی و اونجا کلی با پرهام عکس انداختی .

دخترم این روزها غریبی کردن رو یاد گرفتی و دنبال شناخت اطرافیانت هستی .

اولین قدمها رو برای مستقل شدن بر میداری ،غلت میزنی و بعدش غر میزنی که منو برگردونید تا دوباره غلت بزنم .

 

25/5/90

عادت کردی با بابائیت بری بیرون بگردی و اگه نری گریه میکنی و غر میزنی ، صبح ها بابایی یواشکی میره سر کار  تا تو گریه نکنی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پریسا
24 شهریور 90 9:12
مامان مهربون سلام خاطره هارو دوباره چک کن یه خرده سریع نوشتی غلط املایی پیدا کرده
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
2 دی 90 23:58
جغله: سلام .تبريك ميگم. وبلاگ خيلي خوبي دارين ايشالا خانوادگي سلامت و موفق باشين . باعث افتخارمه من هم در ليست دوستان شما باشم خوشحال ميشم به وبلاگم تشريف بيارين و نظرتون رو درباره وبلاگ من بنويسين. www.jegheleh.niniweblog.com