باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

باران یعنی زندگی

باران بازیگوش

باران خانوم ما داره هر روز یک کلمه جدید یاد میگیره البته جمله کوتاه هم میگه که منو بابایی کلی ذوق مکنیم خدا روشکر میکنیم که باران بازیگوش شیطون به ما داد . باران خانوم ما یک جا برای چند ثانیه نمیشینه جدیدا یاد گرفته از روی مبل میاد روی صندلی میز ناهار خوری وبا لب تاپ کار میکنه  مدادم در حال بازی  کردنه البته جدیدا  یاد گرفته جیغ میزنه البته بیشتر برای جلب توجه که ما بهش توجه کنیم راستی من وبابا خیلی دوست داریم دختر خلاق ومستقلی داشته باشیم  به همین خاطر باهم کاردستی درست میکنیم البته دخترکم  بیشتر دوست داره با چسب بازی کنه البته اونم اشکال نداره  باهم با رنگ انگشتی نقاشی میکشیم   حالا بعضی از جمل...
21 مرداد 1391

تولد یکسالگی

تولد دختر گلم در پنجم فروردین ماه به خوبی و با همکاری باران خانوم  برگزار شد . تم تولد یکسالگی باران کیتی بود و مامان و بابا تمام سعی خودشون رو کردن که همه چی عالی باشه . و حالا یه گزارش تصویری از تولد یک سالگی :                     ...
22 فروردين 1391

همه چی آرومه تو کنارم هستی

دخترکم یکساله شدی . سال گذشته تو ایام عید منتظر اومدنت بودیم و حالا یکساله شدی و داری تو خونمون راه میری و می خندی و با شیرین کاریات دل همه رو  میبری . وقتی با لبای خوشگلت مامانی رو بوس میکنی میخوام دنیا وایسه و اون لحظه تموم نشه مهربون مامان . خدایا هزاران هزار بار شکرت که بارانی دارم با هوش و سرشار از انرژی و سالم .
22 فروردين 1391

از نه ماهگی تا یکسالگی

دختر گلم در اواخر نه ماهگی اولین مروارید قشنگت در اومد تا آغازی باشد برای خوردن و جویدن . توی دیماه بود که دستای کوچولوت رو به مبل میگرفتی و می ایستادی و سعی میکردی که قدم برداری انشااله قدمای بزرگ تو زندگیت برداری که این ارزوی مامانی و بابایی هست. اولین مسافرت دختر نازم هم توی دیماه بود . سفری به خوزستان و دیدن شهر های اونجا . دختری ما در طول سفر کاملا نجیب و اروم بود که ما اصلا حس نکردیم یه کوچولوی ده ماهه همراهمون هست . باران خانوم در ششم بهمن ماه پسر عمو دار شد . محمد فرشاد پسر عمو علی. گل نازم  دهم بهمن ماه برای اولین بار بدون کمک گرفتن از جایی ایستاد و بیستم بهمن ماه راه رفت چه لحظه ناب و قشنگی بود  چه برقی م...
22 فروردين 1391

شب یلدا

خب به سلامتی من که باران خانوم باشم اولین شب یلدام رو گذروندم جاتون خالی رفتیم خونه بابا جواد و مامان زری و حسابی خوش گذشت . منم هر کاری دلم خواست کردم آخه میدونین که خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ آزادی مطلقه البته پسر عمه جانم آقا طاها هم در تمامی موارد با من همکاری کامل رو داشت  آخییییییییییش مامانم هم بیسکوئیت درست کرده بود و با اجیل و نقل و سایر تنقلات بسته بندی و تزئئین کرده بود و به هر نفر یه دونه داد . خلاصه که شبی بود شب یلدا . دو شب قبلش هم سالگرد ازدواج مامان و بابام بود و من یه دل سیر بیرون رفتم و حسابی گشتم ولی این والدین عزیز من نمیذارن من هر چی دلم میخواد بخورم منم نمیذاشتم اونا غذاشون رو بخورن خلاصه اوضاعی بود ... د...
2 دی 1390

هشت ماهگی

سلام به سلامتی من یعنی باران خانوم هشت ماهه شدم . میخوام کارهایی که تو این ماه کردم رو براتون بگم : چهار دست و پا و به سرعت تمام خونه رو زیر پا میذارم . دستم رو به همه جا میگیرم و بلند میشم . عاشق رفت و امد به آشپزخونه ام و هی میرم و میام . تو آشپزخونمون یه جایی هست که بابا و مامانم بهش میگن کف شور من هم خیلی دوست دارم کشف کنم اونجا چیه ولی مامان و بابا نمیذارن دست بزنم همش جلوی تحقیقات منو میگیرن . دستم رو به مبل میگیرم و تاتی تاتی میکنم . در پایان هم طبق روال همیشکی عکسهای هشت ماهگی : باران در حال خانه گردی و کشف هر آنچه در خانه هست  :   و ایستادن من در جاهای مختلف :   و در پایان...
11 آذر 1390