باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

باران یعنی زندگی

از نه ماهگی تا یکسالگی

دختر گلم در اواخر نه ماهگی اولین مروارید قشنگت در اومد تا آغازی باشد برای خوردن و جویدن . توی دیماه بود که دستای کوچولوت رو به مبل میگرفتی و می ایستادی و سعی میکردی که قدم برداری انشااله قدمای بزرگ تو زندگیت برداری که این ارزوی مامانی و بابایی هست. اولین مسافرت دختر نازم هم توی دیماه بود . سفری به خوزستان و دیدن شهر های اونجا . دختری ما در طول سفر کاملا نجیب و اروم بود که ما اصلا حس نکردیم یه کوچولوی ده ماهه همراهمون هست . باران خانوم در ششم بهمن ماه پسر عمو دار شد . محمد فرشاد پسر عمو علی. گل نازم  دهم بهمن ماه برای اولین بار بدون کمک گرفتن از جایی ایستاد و بیستم بهمن ماه راه رفت چه لحظه ناب و قشنگی بود  چه برقی م...
22 فروردين 1391

شب یلدا

خب به سلامتی من که باران خانوم باشم اولین شب یلدام رو گذروندم جاتون خالی رفتیم خونه بابا جواد و مامان زری و حسابی خوش گذشت . منم هر کاری دلم خواست کردم آخه میدونین که خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ آزادی مطلقه البته پسر عمه جانم آقا طاها هم در تمامی موارد با من همکاری کامل رو داشت  آخییییییییییش مامانم هم بیسکوئیت درست کرده بود و با اجیل و نقل و سایر تنقلات بسته بندی و تزئئین کرده بود و به هر نفر یه دونه داد . خلاصه که شبی بود شب یلدا . دو شب قبلش هم سالگرد ازدواج مامان و بابام بود و من یه دل سیر بیرون رفتم و حسابی گشتم ولی این والدین عزیز من نمیذارن من هر چی دلم میخواد بخورم منم نمیذاشتم اونا غذاشون رو بخورن خلاصه اوضاعی بود ... د...
2 دی 1390

هشت ماهگی

سلام به سلامتی من یعنی باران خانوم هشت ماهه شدم . میخوام کارهایی که تو این ماه کردم رو براتون بگم : چهار دست و پا و به سرعت تمام خونه رو زیر پا میذارم . دستم رو به همه جا میگیرم و بلند میشم . عاشق رفت و امد به آشپزخونه ام و هی میرم و میام . تو آشپزخونمون یه جایی هست که بابا و مامانم بهش میگن کف شور من هم خیلی دوست دارم کشف کنم اونجا چیه ولی مامان و بابا نمیذارن دست بزنم همش جلوی تحقیقات منو میگیرن . دستم رو به مبل میگیرم و تاتی تاتی میکنم . در پایان هم طبق روال همیشکی عکسهای هشت ماهگی : باران در حال خانه گردی و کشف هر آنچه در خانه هست  :   و ایستادن من در جاهای مختلف :   و در پایان...
11 آذر 1390

رشد باران ماه به ماه

باران خانوم هنگام تولد 3300کیلو با قد50سانت و دور سر 5/34 و دور سینه 32 بود . در یک ماهگی به 4 کیلو وزن و 54 سانتی متر رسید. در دو ماهگی 800/4 کیلو وزن و 56 سانتی متر قد داشت . در سه ماهگی 800/5 کیلو وزن و 60 سانتی متر قد داشت . در چهار ماهگی 850/6 کیلو وزن و 64 سانتی متر قد داشت. در پنج ماهگی 550/7 کیلو وزن و 65 سانتی متر قد داشت . در شش ماهگی 150/8 کیلو وزن و 69 سانتی متر قد داشت . در هفت ماهگی 650/8 کیلو وزن و 72 سانتی متر قد دارد.
16 آبان 1390

هفت ماهگی

باران هفت ماهه شد،زمان مثل برق و باد گذشت و دختر قشنگ ما داره یواش یواش خانوم تر میشه . مراسم هفت ماهگی اینبار خونه خودمون بود و با حضور عمه و دایی هومن و طاها برگزار شد این ماه هم براش کیک پختم و کلی خوش گذشت . تو این ماه باران کارهای زیادی رو یاد گرفته که انجام بده : تا باباش از در میاد تو ذوق میکنه و بابایی میگه و دردر رو هم بخوبی بیان میکنه و شدیدا ددری هست . تو این ماه برای اولین بار 4 دست و پا رفت و الان دیگه همش اینور و اونور میره عاشق سرامیک هست و تمام سعیش رو میکنه که از روی فرش خودش رو به سرامیک برسونه و بازی کنه مخصوصا زیر میز ناهارخوری. این هم چند تا عکس از هفت ماهگی : باران خانوم شیطون بلای خوش خنده : دختر فشن ...
16 آبان 1390

کارهای جدید باران

باران این کارها رو یاد گرفته : - دست دستی میکنه و خودش کلی ذوق میکنه - وقتی کسی لباس می پوشه و میخواد بره بیرون با صدای بلند دردر دردر  میکنه - کتاب رو دستش میگیره و نگاه میکنه و با صدای بلند آواز می خونه - با پازلش بازی میکنه و اسم تمام قسمتای پازلش رو میشناسه - اسمش رو میشناسه و وقتی صداش کنی بر میگرده و میخنده - به تنهایی با تاتی رو راه میره و مثل قویترین مردان ایران فریاد میزنه اینم چند تا عکس از پازل بازی و راه رفتن با تاتی رو :   ...
25 مهر 1390

شش ماهگی

روز جمعه هشتم مهر ماه باران خانوم شش ماهه شد . به همین مناسبت مامان الی براش یه کیک درست کرد و باران و کیکش با هم رفتن خونه مامان اکرم تا اونجا جشن نیم ساله شدنش رو جشن بگیره کلاه بوقی بهش میاد نه ؟؟؟؟؟؟؟ باران خانوم اون روز خیلی هم خوشحال بود ببینید: اینم کیک تولد باران    ایشون یه اپرا هم اجرا کردن : "> بعد از اپرا ناخنک زدن به کیک هم حالی میده میگین نه امتحان کنین ...
11 مهر 1390

باران به نمایشگاه میرود

روز پنج شنبه اول با بابایی و مامانی رفتیم فروشگاه خرید کردیم و من دختر خیلی خوبی بودم . بعدش رفتیم نمایشگاه مادر و کودک و نوزاد نمیدونین اونجا چه قدر جذاب بود برام جشنواره ای از رنگ و موسیقی و من توی آغوشی تو بغل بابام بودم و لذت میبردم اینقد نی نی بود اونجا از نی نی 5 روزه تا نی نی های بزرگتر  تو یه غرفه بهم یه بادکنک دادن که من علاقه داشتم نی بادکنک رو تو دهنم بکنم ولی بابایی نمی ذاشت من هم برای نشون دادن اعتراضم بادکنک رو محکم تکون میدادم و تو صورت بابایی می زدم خلاصه که بهم خیلی خوش گذشت و برام یه تاتی رو گرفتن که به جای روروئک ازش استفاده کنم منم خیلی دوسش دارم  بهم اجازه میده که دستامو بهش بگیرم و سر پا وایسم . ...
20 شهريور 1390

عکسهای 5 ماهگی

بعد از یه خواب شیرین بیدار شدم قلت زدم و این شکلی شدم یه خواب شیرین کنار عروسک محبوبم     من حمام رو خیلی دوست دارم ایناهاش اینم مش باران باران خانوم اهل مطالعه و فرهیخته من اینجوی تلویزیون دین رو دوست دارم حرکات آکرباتیک من روی دست بابایی اینم عکس من و دوست جونم پرهام خان اینم لباس پائیزه من   ...
20 شهريور 1390